زندان مردانگی: نارنجی رنگ سیاه و سفید جدید و خطرات مردانگی سمی است

از طریق Netflix / چیزهای کوچک

از طریق Netflix / چیزهای کوچک

اخطار خراب برای همه نارنجی سیاه جدید است در کل

زیرا نارنجی سیاه جدید است در یک زندان زنان اتفاق می افتد و در درجه اول مربوط به زندانیان این زندان است ، اکثر قریب به اتفاق شخصیت های آن زن هستند. این واقعاً انتقادی نیست ، زیرا هیچ راهی واقعی برای آن وجود ندارد. و علی رغم منطق این گفته ، یکی از ناراحت کننده ترین شکایاتی که درباره آن شنیده ام این ایده است که فاقد نمایندگی مرد است.

اکنون ، روش های مختلفی وجود دارد که می توان به این انتقاد پاسخ داد. اولین و واضح ترین ، کنار گذاشتن آن به عنوان مزاحم خسته کننده مخاطبانی است که نمی توانند ایستادگی کنند تا هیچ رسانه ای مستقیماً متوجه آنها نشود. همچنین می توان اشاره کرد که ، نسبت به موقعیت و مقدمه آن ، OItNB دارای نویسه های نر فراوان است (درست به عنوان یک مثال فوق العاده خشن: از کاراکترهای ذکر شده در ویکی پدیا به عنوان شخصیت های اصلی ، 3 کاراکتر مذکر هستند ، در حالی که از شخصیت های ذکر شده به عنوان شخصیت های اصلی در اوز ، یک نمایش در زندان مردان برگزار می شود ، فقط یک زن است).

اما ، وقتی که نتیجه گیری فصل 4 را تماشا می کردم ، فهمیدم که اخراج بهتری نسبت به هرکدام از آنها داشتم. چون فصل 4 این را نشان می دهد OItNB بیش از حد توانایی پرداختن و بحث در مورد مسائل خاص مردانه را دارد. در واقع ، این بحث های بسیار خوبی در مورد عدم امنیت مردانه و زندان مردانگی سمی دارد. این امر اساساً از طریق شخصیت هلی مدیریت می شود.

پوستر حامل نیروی فیشر بیدار می شود

در واقع ، قبل از اینکه من به داخل شیرجه رفتن OItNB ، می خواهم یک چیز را روشن کنم. بیشتر این مقاله به بحث در مورد هویت مردانه و مردانگی سمی اختصاص خواهد داشت ، بیشتر در زمینه چگونگی تأثیر آن چیزها بر مردان. اکنون ، حتی در این سایت ، این مسائل کاملاً مورد بحث قرار گرفته اند ، اما معمولاً در چارچوب تأثیر آنها بر زنان ، کوئر قوم و غیره ، و من نمی خواهم حتی برای یک لحظه اهمیت این موارد را نادیده بگیرم. سوالات پرسیدن این س vitalالات و درگیر شدن با پاسخها بسیار حیاتی است.

اما ، و قسمت مهمی اینجا می آید ، من صلاحیت پاسخگویی به این س questionsالات را ندارم . من سفید پوست و مرد هستم (حتی اگر صاف نباشم) بنابراین نمی توانم پاسخ دهم که مردانگی سمی چگونه بر افراد غیر سفید پوست و غیر مرد تأثیر می گذارد. اما این یک واقعیت است که مردانگی سمی و هویت مردانه سفت و سخت همچنین بر روی راست ترین و سفیدترین مرد جهان تأثیر منفی می گذارد ، و این موضوعی است که من قادر به پرداختن به آن هستم ... حتی اگر فقط بخواهم در متن نارنجی سیاه جدید است (اگر می خواهید بیشتر به این موضوع بپردازید ، من پیشنهاد می کنم مجموعه ویدیویی Man Olson فیلم ماه رسانه یا شاید Ian Danskin's چرا اینفدر عصبانی هستید فیلم های). اکنون ، بازگشت به OItNB .

نمی گویم که هیلی در طول سریال پیشرفت نکرده است. هیلی سریال را به عنوان یک نیمه شرور آغاز کرد ، اما مانند آنتاگونیست فصل 1 دیگر ، Pennsatucky ، او سرانجام به یک شخصیت کاملاً گرد تبدیل شد. و برای درک هلی ، باید بفهمید که ذهن او تا چه اندازه در مردانگی سمی فرو رفته است.

هیلی این سریال را شروع کرد (و در بیشتر قسمت های آن ادامه داشت) با بیان برخی از اظهارات جنسیتی کاملاً عمومی ، اما با پیشرفت سریال ، مشخص می شود که اینها ایده های اصلی او نیستند. فلاش بک فصل 4 پدرش را نشان می دهد که این ایده ها را در ذهن خود فرو می برد ، و مطمئن می شود که او یک روش باورنکردنی عقب مانده در مشاهده زنان و نقش آنها در جامعه دارد. پدرش بدون هیچگونه قطعیت به او اطلاع می دهد كه باید معتقد باشد زنان ضعیف تر ، كم هوش ترند و به محافظت از او احتیاج دارند. این کاملاً واضح است که او کاملاً درونی شده است.

اشکالات و جم فضای لولا

این راهی برای بهانه گیری رفتار او نیست (او هنوز هم حفظ این عقاید را انتخاب می کند) ، اما این کار به خوبی نشان می دهد که چگونه این طرز فکر نه تنها زنانی که بر آنها قدرت دارد ، بلکه خود و شانس داشتن یک معنادار را به دام می اندازد و به آنها آسیب می رساند. رابطه با یک زن. زیرا به دلایلی ، علی رغم توصیه های پدرش ، روابط او همچنان از هم می پاشد.

بزرگترین رابطه وی در خارج از کار با عروس سفارش پستی اوکراینی است که از لحظه مشاهده آن بسیار متشنج است و به سرعت و برای همیشه از صفحه خارج می شود. سایر نگهبانان و سرپرستان او را جدی نمی گیرند ، درصورتی که صریحاً او را مسخره نمی کنند و زندانیان می بینند که او به راحتی دستکاری می شود یا برای اهداف خود استفاده می شود. به نظر می رسد که فقط قرمز به او احترام می گذارد و تلاش های نهایی او برای ارتباط با او رد می شود.

این نتیجه مستقیم تفکر عقب مانده وی است. تعاملات او با زنان یک شکست جهانی است ، زیرا عدم احترام به او از هر کلمه می ریزد. او در زندگی خود دائماً در حال تماس با زنان است (قرمز ، پایپر ، سوزان ، همسرش ، حتی مادرش) اما ناتوانی در برخورد با آنها مانند انسان به معنای طرد شدن یا سو or تفاهم است. او آنقدر آموزش دیده است که زنان را موجودات کمتری می پندارد ، به طوری که نمی تواند خودش را به اندازه کافی آموزش دهد تا در واقع با یکی صحبت کند.

از طریق ویکی نتفلیکس / OITNB

از طریق Netflix / ویکی OITNB

او همچنین در مورد بیماری روانی عقاید بسیار عقب مانده ای دارد (معتقد است که لزبین گرایی یک بیماری روانی است و به نوبه خود ، داشتن یک بیماری روانی نشانه ضعف یا ضعف است) ، و وقتی این دو عقب روبرو می شوند ، ناتوانی او در برقراری ارتباط برقرار می شود خارج از نمودارها. در یک بازگشت فوری ، او مادرش (که از یک بیماری روانی رنج می برد) را رد می کند وقتی که او می خواهد به او بگوید دوست ندارد الکتروشوک درمانی را ترک کند ، و باعث می شود او ترک شود. بعداً ، وقتی او بزرگسال است و با زنی بی خانمان روبرو می شود که فکر می کند مادرش است ، و او نمی تواند او را آنقدر جدی بگیرد که بفهمد او در واقع تا زمانی که مدت زیادی صحبت نکرده اند ، درک می کند.

اپیزود پایانی نهم فضای عمیق

اما آسیبی که از ایده های سمی او در مورد مردانگی به او وارد شده است ، فقط به زنان زندگی او وارد نشده است ، بلکه به او نیز وارد شده است. او به وضوح یک فرد تنها و ناخوشایند است ، از نوعی ارتباط با شخص دیگری ناامید است ، اما تصوری که توسط پدرش (و بطور گسترده جامعه) در او ایجاد شد تا بیماری روانی را نوعی ضعف ببیند ، به عنوان چیزی برای مورد تمسخر و تحقیر قرار گیرد ، مانع کمک او می شود. در یکی از بزرگترین شاهکارهای کنایه از سریال ، هیلی ، که قرار است یک مشاور باشد ، نمی تواند خودش مشاوره کند ، و ناراحتی روزافزون او مجاز است.

این در فصل 4 ، زمانی که لولی و هلی مسیرهای متقاطع را شروع می کنند ، شروع به کار می کند. لولی زندانی بیمار روانی است ، به نظر می رسد اسکیزوفرنی شدید باشد ، که معتقد است او مردی را در زندان کشته ، تکه تکه کرده و دفن کرده است. هیلی ، که ذهنش بین تحقیرش نسبت به زنان و بیماری روحی روبرو شده بود ، بلافاصله او را کنار می گذارد و به او می گوید که این کار را نکرده است و فقط تصور می کرد.

فقط یک مشکل: او انجام داد قتل ، تکه تکه کردن و دفن یک نفر در باغ زندان (خوب ، از نظر فنی الکس کسی بود که او را کشت ، اما لولی این را نمی داند). اما هیلی از شنیدن آن خودداری می کند. مغز او به تلاقی تعارف او نسبت به زنان و تحقیر او نسبت به بیماری روحی برخورد می کند و از نظر عملکردی قادر به جدی گرفتن او نیست. بدتر اینکه لولی برای ارتباط انسانی بسیار ناامید است ، کسی به او می گوید که حال او خوب نیست ، زیرا او خواستار تعارف او نمی شود و این به نزدیکترین چیز برای یک ارتباط انسانی واقعی تبدیل می شود.

آدم همه چیز را خراب می کند اشتباه است

این که هیلی بهره برداری مرزی از یک زن مبتلا به بیماری روانی برای جلوگیری از تغییر در رفتار او با زنان است ، قبلاً نوعی ناخالص است ، اما در نهایت برای همه افراد درگیر خطرناک می شود. وقتی سرانجام جسد را در باغ کشف کردند ، هیلی بلافاصله آنچه را که ممکن بود هفته ها قبل می دانست اگر به او یک احترام لولی می گذاشت ، تشخیص می دهد: لولی حقیقت را می گفت. ناتوانی وی در جدی گرفتن زنان منجر به عواقب دنیای واقعی شده است.

وقتی او این را فهمید ... خوب ، هیچ کلمه دیگری برای آن وجود ندارد: او فرو می ریزد. هیلی کار را ترک می کند ، تماس های تلفنی مافوق خود را نادیده می گیرد یا آنها را رد می کند ، در نهایت یک پیام صمیمانه را بر روی تلفن همسر سابق خود می گذارد و سپس برای کشتن خود به دریاچه می رود. تنها چیزی که او را از ادامه کار باز می دارد این است که تلفنش زنگ می خورد و فکر می کند ، برخلاف احتمال ، به کسی رسیده است. او این کار را نکرده است ، این فقط خواستار کار او برای ورود دوباره است ، اما کافی است. این فکر که کسی ، هر کسی ، در هر کجا به او احتیاج دارد ، کافی است تا او را از لبه برگرداند.

داستان هیلی در فینال فصل با بررسی مراقبت های روانپزشکی به پایان می رسد ، که احساس می کنم یک لحظه مهم برای شخصیت او است: تشخیص اینکه او به کمک احتیاج دارد ، ذهنیت او به او و افراد اطرافش آسیب می رساند و او نمی تواند مقابله کند فقط با افسردگی وی حداقل از نظر مفهومی تشخیص داده است که بیماری روانی ضعف نیست. شخصی در CTCon از من پرسید که فکر می کنم داستانش از کجا می رود ، اما من مطمئن نیستم که بخواهم جایی برود. عمل ساده کمک جستن او به معنای تمام شدن داستانش است.

داستان هیلی در میان طرح های بزرگتر این مجموعه داستان نسبتاً جزئی است و حتی لحظات بزرگی که در این فصل نشان داده می شود ، جایگاه مناسبی برای خط داستانی بزرگتر دارد و دلیل آن را نمی دانم. نارنجی سیاه جدید است نمایشی درباره زنان ، نحوه تعامل آنها و تأثیر آنها بر مجازات زندان است ، و با توجه به نادر بودن این موارد در رسانه ها ، باید کاملاً بر آن تمرکز داشته باشد. و صادقانه بگویم ، بخشی از من می خواهد خودم را متمرکز کنم که در میان داستان های دیگر ، با ارزش تر ، از داستان یک مرد متمرکز شده ام.

اما ، داستان هلی هنوز هم یک داستان جالب است ، ارزش گفتن و جدا کردن. این داستانی است که می توانم با آن ارتباط برقرار کنم ، زیرا من هم می دانم افسردگی در حالی که دنیا به شما می گوید احساس چنین احساسی ضعیف یا غیر مردانه است چگونه است. و حتی اگر فکر می کنم داستان های دیگر در OItNB در حال حاضر ضرورت بیشتری دارند ، من هنوز هم فکر می کنم که این داستان پیش زمینه می تواند برای افراد مناسب جذاب باشد. ما به داستان های بیشتری درباره افسردگی در تلویزیون نیاز داریم.

یا حداقل ما این کار را کردیم ، تا BoJack Horseman فصل 3 ضربه. منظورم این است که شما می خواهید در مورد افسردگی صحبت کنید ...

فانوس سبز اصلی سیاه یا سفید

داستان های بیشتری مانند این می خواهید؟ مشترک شوید و از سایت پشتیبانی کنید!

جیمز یک سینیفیل مستقر در کانکتیکات و اهل آلاسکا است و وسواس زیادی به آن دارد اتاق و یک مجموعه خدایی. علایق او شامل می شود Warhammer 40k ، فیلم های نیکولاس قفس (چه خوب و چه بد) ، و لحظات مبهم در تاریخ. او نقد فیلم را برای موار پوها زیر اسم الدرس و همچنین یک وبلاگ دارد ، جایی که او در حال مرور هر قسمت از آن است X-Files در می خواهم مرور کنم . توییتر او را می توان در یافت 42 ، و Tumblr او را می توان در یافت FootballInTuxedos .